اقتصاد دان خانواده ی ما
ســـــــ لــــامــــــ: اولین پست آبان ماهُ دارم میذارمــ چند روز پیش با خاله راضی داشتش از خونه میرفت بیرون که یهو رعد و برق شدیدی میزنه ، با چشمای گرد شده گفت:اوه اوه چه درد و برقی. تهِ دستور زبانه دختر خالم... امروز ظهر رفتم پیشش ، مثل همیشه خونه کن فیکون بود اول رفت از تو بوفه وسط ظرفای مامانش یه دسته کاغذ درآوورد،گفت:اینا پولای منه[بعله] یه عالمه خورده کاغذ رو زمین بود...من وقت نکردم اونارو جمع کنم،اونم گفت:من که جمع نمیکنم غروب دوباره رفتم خونشون،تو چششمام نگاه کرد گفت:تو چقد میای خونمون؟من: خودش: یه آکواریوم خریده،خیلی با مزس...ماهیاش مثل ماهیایی که میمیرن همش روی آب برعکسن همون پولایی که بالا بهش ا...